موضوع: "دل نوشته"

عید عشق و ایمان

اما خدایا چه سخت و طاقت فرساست این آزمایش. در دل ابراهیم آشوبی به پا است و صدای امواجی پریشان را در قلبش می‌‌توان حس کرد. اشک‌هایش چون پرده حریر چشمانش را پوشانده بود. خدایا از چه بگویم از ماه یا خورشید از صحرا یا دشت از اشک یا عشق یا از خنجری که در برابر گردن اسماعیل به اذن خدا دیگر سخت نبود و توان مقاومت از دست داد. تیغ بر گلوی فرزند می‌چرخید، ولی نمی‌برید.

و ناگاه ندای جانبخشی به گوش می‌رسد ندایی که تکه‌های شکسته قلبش را به هم نزدیک می‌کند. ناگهان قوچی برای قربانی شدن در پیش چشمان ابراهیم نمایان شد و هاتفی ندا داد. ابراهیم! تو از این آزمون سربلند بیرون آمدی؛ پس دوستی خدا گوارایت باد! آری خداوند به جای اسماعیل قوچی را به قربانگاه فرستاد و پسر را به پدر بخشید. آری ابراهیم سربلند بود، خنجر را رها کرد و اسماعیل را در آغوش کشید. ابراهیم نبی آرام می‌گیرد. او نمونه‌ی بالا از بزرگمردانی می‌شود که زندگی را زیبا دور می‌زند. و چنین روزی عید نام می‌گیرد عید عشق و ایمان، عید قربان.

جویباری از بهشت

خوشا به حال رجبيّون، خوشا به حال آنان كه والايي ماه رجب را دريافته اند،

خوشا به حال آنان كه از بركت ماه رجب نصيبي اندوخته اند. پوينده طريق بندگي و

سالك راه ملكوت و رهسپار وادي معرفت و چشم انتظار بهار طاعت و مشتاق دعا و

مناجات و مسئلت كه شير روز و زاهدي در دل ظلمت است و با اقليم توحيد آشنايي

دارد و از جام محبت و دلدادگي جرعه هايي جانبخش نوشيده و طالب قرب، كرامت،

تعالي و فضيلت مي باشد گاه رسيدن پر بركت سال همچون رجب، شعبان و رمضان

همچون انسان هايي تشنه و مشتاق در انتظار گمشده آشناي خود در اين مواقع

بسر مي برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت سيراب شده و روح و روان خود را

جاني نوين و طيب و طاهر ببخشد و با نظافت خانه دل و آراستن درون، خود را براي

ميهماني خدا و درك ليله القدر ماه مبارك مهيا كند. آنان كه در وادي مراقبه و شهود

در محضر خداي متعال گام برمي دارند چه خوب قدر چنين ايامي را مي دانند و بسيار

سخت تر و هوشيارتر و جدي تر از دنياطلبان، به دنبال آن هستند تا مبادا سودي فاني

و متاعي ارزاني از اين نشئه از دستشان بيرون رود، مراقبند تا نكند نفعي باقي و

تجارتي راقي براي آخرت، از كفشانربوده گردد كه زيان و نقصان را در اين مي بينند. بر

كسي كه مي خواهد به تصفيه درون بپردازد لازم است كه براي دستيابي به

خرسندي خداوند تمامي توش و توان خود را به كار گيرد و براي خالص نمودن اعمال و

احوال خويش و مصون نگه داشتن آنها از هر گزندي، در ايام ماه رجب مبادرت ورزد كه

اگر بنده اي به اندك عملي به اين شيوه و با اين خصوصيات توفيق يابد او را كفايت مي

كند، زيرا پاداشي كه پروردگار براي عمل ناب و عاري از آلودگي خودخواهي و شرك و

نفاق، در نظر گرفته از حساب و شماره بيرون است.

زندگی اینجاست

فصل بهار

زندگی اینجاست، هوا بهاری است. آهنگساز در حال نواختن موسیقی تمامی آغازهاست، گوش کن! این صدا را، صدای امید است. گوش کن صدای زندگی است، صدای باران، به اطرافت نگاه کن. دستهایت را باز کن، زیباترین و حیات بخش‌ترین نعمت پروردگارت را هدیه بگیر و از هر سو گویی طیبعت به تو سلام می کند، براستی چه کسی می تواند تُرا این قدر زیبا دوست بدارد.

شکوفه و باد

اینک من از دیدن درخت پر از شکوفه لذت می برم بعد از این باد به هسفر شدن با شکوفه ها و درخت از این جدا شدن برای بخششی تازه، چه قدر زیباست این راز نهفته، ایزد داناتر!

سپاس

طاهر مردانیان طلبه  اول

و ... اهلبیت درفراق فاطمه تنهاست

اینجا … بیت الوحی است  واینجا بیت الزهرااست ودیگر ازشور و نشاط وبازیهای حسنین ، خبری نیست    ودیگر زینب دخترچهارساله شانه بدست، روبروی مادرنیست   اصلا مادرنیست !   مادر ، ایستاده نیست مادر خندان نیست

خانه دیگرگلشن نیست  و… علی … تنها نشسته   در خانه ی دربسته

زانو بغل گرفته درفراق فاطمه  آری ، ریحانه نبی پر پر شد  جدایی افتاده میان شمع و گل و پروانه  و اینک ، ناباورانه علی  نظر می کند به دربسته خانه  آنهم چه دری، و…خاطراتی   روزی رسول خدابراین در، بوسه می زد ودگرروز، خصم دون برآن لگدمی زد  روزی یتیم وابن سبیل بردرچنگ می زد ودگرروز، بدصفتان برآن آتش میزد   و….

دری که ضریح بوسه فرشتگان بود   پشت آن درزهرا ناله میزد  و درآن هنگام

زهرافریاد وامحمدا میزد  اهریمنان از شادی خنده میزد و علی بیاد می آورد که

چگونه دخت پیامبر را  درحضور شوهر میزدند ومادری را دربرابر دخترمیزدند و

مردم مرده بودند  آری اینک علی تنهاست  دلش خون زاشقیاست وحسن بفکر غریبی  و حسین بفکرکربلاست وزینب بایک دنیا  غم وغصه تنهاست

پیام آفتاب

اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، عمه‌ای کم داشت تا آغوش مهربان و خسته‌اش را به روی غنچه‌های برادر بگشاید و قوت دلشان باشد. و اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، سفیری کم داشت تا پیام آفتاب را به هر سایه و خلوت تاریکی برساند. اگر به دنیا نیامده بودی، دنیا، زینب را کم داشت، زینب را

فرارسیدن ایام سالگرد وفات امام حسن مجتبی(ع) بر تمامی مسلمان تسلیت باد.

این ایام همچنین سالروز شهادت سبط اکبر پیامبر، امام حسن مجتبی(ع) در روز ۲۸ صفر است که در روزهای طوفانی صدر اسلام همچون بازویی پرتوان در کنار پدر بزرگوارش و نیز در دوران زمامداری کوتاه خودش از کیان اسلام و مسلمین دفاع کرد ولی نیرنگ منافقان و دشمنان اسلام که لباس دوستی دین و امارت مسلمین را به دروغ بر تن کرده بودند، از کاسه زهرآگین دشمن خانگی بیرون آمد و دومین شهید امامت به جهان اسلام تقدیم شد.

در نیمه ماه رمضان سوم هجری، اولین فرزند علی علیه‌السلام و فاطمه سلام الله علیها به دنیا آمد. پس از ولادت، نامگذاری از جانب مادر به پدر، و از او به رسول خدا محوّل شد و آن حضرت هم منتظر نامگذاری پروردگار ماند.
تا اینکه جبرئیل ،امین وحی، فرود آمد و گفت: « خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید چون علی برای تو همانند هارون برای موسی است، نام فرزندش را نام فرزند حضرت هارون علیه السلام یعنی شبّر قرار ده!»
رسول خدا فرمود: « زبان من عربی است و شبّر، عبری است.»
جبرئیل گفت: « شبّر در زبان عرب به معنای« حسن» است.»
به این ترتیب، کودک، حسن نام گرفت. تنها کنیه‌ی آن حضرت « ابو محمد» و مشهورترین القابش« سیّد» و «سبط» و «تقی» است.
پس از شهادت مظلومانه حضرت علی علیه السلام در بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت امام حسن علیه السلام به مسجد آمد و خطابه ای ایراد کرد. پس از سخنرانی امام علیه السلام ، عبداللّه بن عباس از جا برخاست و گفت: «ای مردم این پسر پیامبر شماست با او بیعت کنید.» مردم نیز به ندای او پاسخ گفتند و با امام حسن علیه السلام بیعت کردند. امام نیز زمام امور حکومت را در دست گرفت و کارگزاران خود را انتخاب نمود. معاویه، با شنیدن این خبر، تلاش های منافقانه خود را آغاز کرد و با دروغ و شایع پراکنی، افکار عمومی را بر هم زد تا جایی که توانست یاران خاص امام را با رشوه بفریبد.امام وقتی بی وفایی و خیانت یاران خود را دیدند در صدد حفظ جان و مال مسلمان برآمده و به ناچار با معاویه صلح کردند. به این ترتیب حکومت امام حسن علیه السلام فقط شش ماه و چند روز به طول انجامید.

تلاش موفق امام حسن برای به‌کرسی نشاندن اهداف صلح باعث شد که معاویه طرح قتل حضرت را پیگیری نماید تا بتواند به خواسته دیرین خود یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، جامه‌ی عمل بپوشاند. به این ترتیب سمی مهلک تهیه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند.
حضرت پس از مدتی درد و رنج، در روز ۲۸ ماه صفر سال ۵۰ هجری به لقاء الله شتافت.
برادرش امام حسین علیه السلام، جنازه‌ی او را پس از تغسیل و نماز برای دفن به سوی مسجد و روضه پیامبر برد ولی سرانجام بر اثر ممانعت بنی‌امیه در بقیع به خاک سپرد


دلم فقط کربلا میخواد

چقدر کسی که روز اربعین تو، در کربلای تو نیست غریبه

به دل سوخته و پرحسرت ما هم نگاه کن

متن ادبی درباره اربعین حسینی

از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.

حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».
از شام تا کربلا
از کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.
من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.
امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!
رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.
زخم عاشورا همیشه تازه است
پاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.
دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.
زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.
سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.
اربعین لاله ها
نزهت بادى
بشیر!
وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.
نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».
اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.
این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.
سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.
بگذار آسوده ات کنم بشیر!
دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.

روایت کربلا از زبان دختر سه ساله

صلی الله علیک یا بنت الحسین(ع) یا رقیه

آن هنگام که خورشید وجودت در گودی قتلگاه به خون نشست و لحظاتی بعد در افق کربلا طلوع کرد، آسمان تیره و تار شد.

صدای برادرم علی بن الحسین(علیه السلام) را می‌شنیدم که به عمّه‌ام زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) فرمود : این همان لحظه‌ای است که همه ارکان هستی، از زمان هبوط آدم(علیه السلام) تا قیامت کبری بر آن گریسته‌اند.

زمین و زمان ناله می‌کرد و کودکان می‌دویدند. نبودی ببینی که دامنهایشان آتش گرفته بود و از گوشهایشان خون می‌چکید و من در آن میان مأمن و مأوایی جز دامن عمّه‌ام نداشتم. زمان به سختی می‌گذشت.قرار بر رفتن نداشتم. دوست داشتم که بیشتر نزدت می‌ماندم. اماّ مگر داغ تازیانه ها‌ بر جان کوچکم امان داده بود؟ کربلا جهنّم دشمنان تو شده بود و بهشت تو و یارانت. نمی‌توانستم چشم از چشمان به خون نشسته‌ات بردارم.

مرا به زور می‌کشیدند. چقدر سخت بود جدا شدن از پاره‌پاره‌های وحی.

کاش مانده بودم و غبار از چهره‌ات برمی‌گرفتم. کاش پروانه وار دور شمع وجودت می‌گشتم و در پرتو عشق تو می‌سوختم. قرار بر رفتن نبود. از پا‌های آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم و الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده؛ در گوشه‌ی این خرابه، در شهری که مردمانش بویی از مردانگی نبرده‌اند، به برکت آمدنت آرام گرفته ام.

من بهشت را در آغوش گرفتم، من به وصال محبوبم رسیدم.

اماّ ای کاش زودتر می‌آمدی چون رقیّه‌ات دیگر توانی در جان خسته و رنجورش ندارد.

دختر سه‌ساله‌ای که گرمی چشمانت او را متعالی می‌کرد.

می‌گویند من رقیّه‌ام1،کسی که جهتش به سوی تعالی است. آری، از آن زمان که در تقدیر تو متولد شدم؛ من دختر تو شدم و تو بابای من، رفعت گرفتم و بال‌و پر برای پرواز در آوردم و برای عروج آماده شدم.

من در کربلا دیدم که ملائکه به تو و اهل بیتت غبطه می‌خوردند. خودم صدای شیون آن‌ها را هنگامی که بر سرنیزه بودی شنیدم.

خودم دیدم که دسته‌دسته جنیان و ملائکه از برای یاری تو آمدند و در برابرت زانو زدند.

خودم دیدم که از مقتل تو آیه والشّمس‌وضحِها تفسیر شد، خودم دیدم که خداوند تأویل آیه‌ی «یا ایها النفس المطمئنّه اِرجِعی اِلی رَبِّكِ راضیه مَرضیّه فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»2 را در قیام تو و یارانت به ظهور رسانید.

چه لذّتی دارد هم کلام شدن با تو. چه شیرین است لحظه‌ی وصال. جانم دیگر طاقت ماندن ندارد. دستان کوچکم را بگیر و با خودت ببر تا در محضر تو، باب‌الحوائجیم امضا شود.

می‌خواهم مانند علی‎اصغر و علی‌اکبر(علیهمالسلام)، نزد جدّمان رسول خدا حاضر شوم و بگویم دشمنانت با تو و فرزندانت چه کرده‌اند.

پی نوشت ها:

1. اشاره به معنای کلمه رقیّه که به معنی صعود به طرف بالا و ترقّی است. می‌توانید به کتاب‌های لغت در زبان عربی مانند مفردات راغب اصفهانی رجوع‌ نمایید.

2. در تفسیرهای روایی آمده که شأن نزول آیات آخر سوره فجر، امام‌حسین(علیه السلام) هستند.

منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی


دست‌هایت کو؟ که دل‌تنگم برای دست‌هایت...!

تمام دنیا دست‌هایت را می‌شناسند. تو را همه با دست‌هایت می‌شناسند. دست‌هایی که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر تو بیرون آمده. همان دست‌هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب‌های دنیا را شرمنده خویش کرده است. دست‌های تو را نمی‌شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه دست‌هاست. هر که با دست‌‌های تو بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته… .

دست‌هایت، آیینه دستان پر پینه مردی ا‌ست که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می‌گرفت و بر در خانه‌های‌شان می‌برد و سفره‌ها‌ی‌شان را نمک‌گیر خویش می‌کرد. تو فرزند دست‌های حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نان‌آور خاک بود، دست‌های تو آب‌آور زمین شدند. دستان تو ساقی روزگارند.
دست‌هایت، برکت عشق را در سفره‌های عاشقان می‌نهند. اینک نان و خرما نه، که از تو آب حیات می‌طلبیم، آب مراد… . از تو عافیت می‌خواهیم. از دست‌های توانگرت، سعادت می‌خواهیم ای مرد! کاش دست‌های تو تمام ابرهای سیاه ستم را از آسمان دنیا فراری دهند. کاش دست‌هایت به یاری انسان برخیزد و او را وارث صلح و آشتی کند.


دنیای گل نرگس

از فرش تا عرش، امتدادِ فرشته است و نور….

…و مدینه، چشم به راهِ طلوعِ دهمین خورشید، لحظه‌ها را می‌شمارد.

امشب، دلِ شب، چلچراغی درخشان در آسمانِ مدینه است. امشب، حرم آسمان، چراغانی ست.

ستاره ها، فانوسهایی روشن در دستِ فرشتگان، و ماه، روشن ترین آیینه بر طاقچه آسمان است امشب.
امام هادی (ع)

امشب، فرشتگان بر خانه خورشید نُهُم، سبد سبد گلِ بهشتی می‌پاشند.

امشب، نوزادِ مبارکی به دنیا می‌آید تا خورشیدِ هدایتِ انسان به ملکوت شود.

او می‌آید تا پرچمدار علم مکتب جعفری باشد.

او می‌آید تا با نورِ دانش، ظُلمت «متوکل عباسی» را بشکافد.

او می‌آید تا خون خدا را در شریان جهان مرده جاری کند.

او می‌آید تا آسمان را چون کوله باری سبز بر دوش گیرد و رسالت هزاران ساله دین را به مقصد برساند.

خورشید دهم، می‌آید تا پدر خورشید یازدهم و دنیای گل نرگس باشد.

امشب، مدینه در باغی از عطر گُل محمدی جاری ست.

شانه‌های شهر، خیس باران گُل و ستاره است.

از هفت آسمان، صدای دَف می‌بارد.

و آوای تهنیت فرشتگان در ملکوت شب شنیدنی ست.


شکوائیه قرآن

شکوائیه قرآن
…واما مردمی عامی که با قلب رئوف و روح آرامی ، نیاز و آرزویشان را در الفاظ نشان گیرند و بس بی آنکه در اعماق فرمانم نشانی از خدا گیرند و پا در را بگذارند.
من از ایشان گله دارم ،هزاران ، صد هزاران گله دارم و لیکن….
یکی خواند مرا گنگ و غلط با چهچهی گوئی که آهنگ غنا هستم
یکی آویزدم بر گردنش گوئی صلیبی از طلا هستم
یکی نالد مرا در بزم غم گوئی که شعر مردگان هستم
یکی بندد مرا بر بازویش گوئی که (خیر حافظا ) هستم
یکی هم بهر حفظ جان و مالش غافل از یاد خدایش می نهد یک قطعه ام را بر خودش بر خانه اش بر جان و مال و بچه اش تا از بلاها در امان باشد
به هنگام مرض آنجا که دکتر عاجز از درمان دواها بی اثر گردد مرا شویند و نوشند که شاید آب الفاظم علاج دردشان باشد
در آن دم که عزیزی از وطن عزم سفر دارد ، مادری یا خواهری یا همسری در بدرقه بر او نظر دارد ، پلی از من به بالای سرش بندند که دائم از خطرها در امان باشد
به دیوار مناره در فراز گنبد و باره ، به گرد هر ضریح و تکیه و مدفن و قندیل شبستانها ، با خط تزئین سر در گم ،معماوار و ناخوانا مرا با صنعت تذهیب کاری عرضه می دارند.
برای نذر دنیا و ثواب آخرت از ( باء تا سین )خواندنم را با شتابی ختم می گیرند و تنها ذکر الفاظم تهی از معنی چون ورودی مقدس بی تفهم ،بی تعقل ،بی تامل ،بی تفکر از برای رفع حاجت یا صواب آن نثار رفتگان و بس.
فلانی در تمام زندگی با من ندارد آشنایی ولی هنگام تردید و بلاتکلیفی اش در انتخاب مسکن و یاری و یا آغاز هر کاری به دامانم زند دست و گشاید بین اوراقم که یابد راه خود را خوب یا بد یا میانه
برای یمن هر مسکن مرا با آب و آئینه به آنجا می برند اول که شاید تا مبارک گردد آن خانه
کنار هفت سین سفره شان اندر صف سنجد ،سماق و سیر
به همراه صداق زن به پیش چشم داماد و عروس نقره ای دامن
به بالین مریضان توی جیب مردمان برسینه نوباوگان بر روی قبر مردگان
من حاضرم من حاضرم
اما چرا از بهر چه این کارها با این کتاب ؟
گرچه بود برخی ثواب ، برخی صواب
اما تحرک مقصد است یا آنکه در منظور ما تنها تبرک مقصد است؟….

اینجا ایران قرن 21 است!!!

دیروز روز فدا شدن بود ، امروز روز فدایت شوم دیروز با هم به دشمن می زدیم ، امروز برای هم می زنیم !
دیروز برای دین روی مین می رفتیم ، امروز برای کابین روی دین می رویم !
دیروز در اوج گمنامی پاتک می زدیم ، امروز برای شهرت و مقام !
دیروز جزیره ی مجنون را دیوانه کردیم …اما… امروز مجنون جزیره ایم… !
آنجا برای شهادت سبقت می گرفتیم ، اینجا برای ریاست !
آنجا همه چیز صلواتی بود…اینجا همه چیز قروقاطی… !
آنجا با خدا دست می دادیم ، اینجا خدا را از دست می دهیم… !
آنجا همه چیز را با خدا میخواستیم ، اینجا همه چیز را با خدعه !
خمپاره های شصت هم غیرتمان را ننشاندند …اما…نشست های پست چطور !

چفیه میگوید
به خوبی یاد دارم آن روزها را که عرق از جبین کشاورزان نخلستان بر میگرفتم و گاه بر گرد کمر ماهی گیران بر روی دریای بی انتها روان میشدم.
چفیه میگوید
به یاد دارم آن زمان را که ترکش، پای رزمنده ی بسیجی را دریده بود و او چنگ برخاک میزد ومن،طاقتم برسر می آمد و خودرابه دور پای اومی پیچیدم وسخت می فشردم،آن قدرکه خون بر پیکرش بر می گشت و من سرتا پا سرخ میشدم،مانند شقایق
چفیه میگوید
آنگاه که خورشید سوزان،امان بچه ها را بریده بود،دامن به آب داده و روی سوخته ازآفتابشان را نوازش می کردم، شاید که با خیسی تنم، کمی از سوزش وجودشان بکاهم.


چفیه میگوید
آن زمان که به نماز می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب تنها محرم رازشان… و من بودم که در توسل های پیش از عملیات، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان را نبیند من بودم” و چشم های ملتمس و خیس آنها” و این آبروی من از همان اشک هاست.
چفیه میگوید
هرگاه که زمین به لرزه می افتاد و آسمان شب با منورها چراغانی می شد، فریاد یا زهرا(س) دردشت می پیچید و رزم خون در میدان رزم برپا بود، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون می غلتید، من اولین کسی بودم که بر بالینش می نشستم؛ او هفت آسمان را می نوردید و من، با کوهی از غم فراق، وجود نورانیش را در آغوش می گرفتم و آن قدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را خون زخم های پیکرش در بر میگرفت.


چفیه میگوید
شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا زده بودند و تکه تکه ی بدن هایشان میدان رزم را گلگون میکرد، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون خوبان.
و آنگاه که نبرد به پایان میرسید، اشک حسرت یاران خمینی(ره)، تمام وجودم را در بر می گرفت چفیه شرح جان فشانی عشاق است؛چفیه معطر از عطر بسیجیان است.
چفیه منتظر است، منتظر یاران امام عصر(عج)
چفیه همراه بهشتیان است و ریسمان ولایت،نشانه منزلت و پاکی است و یادگار جنگ. خوشا به حال آنان که چفیه همراه زندگیشان است

یاد کانالها بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت
یاد مین ها بخیر که سکوی پرواز بود
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانه وصل همراه داشت .
یاد منورها بخیر که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند .
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیز بودند خدا زمین را به رنگ آنها آفرید .
یاد فانسخه هایی بخیر که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست .
یاد قمقمه ها بخیر که آب حیات از آنها می جوشید و پایان نداشت .

اینجا ایرانِ قرن 21 است!!!
اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا بر دیوارهای شهر روی عکس شهید ، پوستر تبلیغاتی می چسبانند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند، همه به دنبال کسب نام هستند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا خرمشهر دیگر خونین شهر نیست، خرمشهر دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی باکری در وصیت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دشمن در خانه های ماست، دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی خواهد با صدای الله اکبر، لرزه بر تن دشمن بیاندازد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در پناه میز هستیم، دیگر کسی پشت خاکریز پناه نمی گیرد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانباز شیمیایی، به خاطر نداشتن پول، در بیمارستان پذیرش نمی شود و شهد شهادت می نوشد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر محمد نوبخت را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا روسری ها هر روز کوچتر می شود و مانتو ها هر روز کوتاهتر و تنگتر!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دخترها پسر شده اند، پسرها دختر شده اند، مردان بی غیرت شده اند، زنان بی حجاب شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی، احترامی برای چفیه شهدا قایل نیست!!!
اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا برای زیبا سازی شهرها، میلیونها هزینه می شود
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ مصلحت می رود
اینجا ایران قرن 21 است!!!
من پلاکی از فکه برگشته ام. با سابقه سالها حضور در زیر خاک. با عطر و بوی بهشت . آغشته به خون. شاهد دیدن بال ملایک. شب نشین کانالها! همنشین انتظار. خاک، مرا دربرگرفت. خاک مرا رویید. خاک لبهایم را بوسید.خاک تنم را پوشید. لاله ای سرخ جوانه زد.امتداد غربت غرب می آیم. با شانه های صبور خاک گرفته خاک جنوب و نگاهی که پی جوی مادری دل نگران است. کانالهای غریب را غریبانه جسته ام.
سنگرهای آبی بی آلایش همدمم بوده اند. شبهای من غریب ترین شبهای شام غریبانند. هفت آسمان از من دور نبوده اند. من فدای فکه ام. شهره گمنامی. خوابیده در شیارها! بی هیچ سایبانی! دلم از مرز بهشت می آید. گمنامی مرا خوشتر است. در کانالها بهتر می توان نفس کشید. راه آنجا تا بهشت یک دهن ناله است. شیارها را خوب می شناسم. شبهای تنهایی را لمس کرده ام ودرد غربت را خوب می فهمم. چندی در محاصره هم بوده ام. عطش را چشیده ام. مرا چند همدم بود. پیشانی بندی ـ قرآن کوچک ـ مهر نمازی ـ وصیتنامه ای ـ چفیه ای خونین! قمقمه ای تهی از آب و مشتی استخوان که هر صبح به رکوع پهلویی شکسته اند و هر شام به سجود گلویی پاره پاره! آنجا فرشته ها هم بودند. آسمان سینه به سینه زمین بود.
در شبهای من مهتاب بود و ستاره. چهره ها نورانی بود و نسیم با من به گفت وگو بود. پیشانی بند را فرشته ها می بوییدند. قرآن کوچک را چهره های نورانی می خواندند. مهرنماز را ماه برد و وصیتنامه ام را زمین در خویش جایی داد. اما کماکان می درخشد. آسمان به رنگ چفیه ام رشک می برد. دریا در قمقمه ام جا نمی گیرد. مرا روزی گردن آویز شجاعی بود. گردنی شمشادگونه. قامتی بر خاک افتاد و قناسه ای مرا به بهشت رساند.
گام ها آمدند و رفتند. نسیم ها وزیدند. اما من در خاک رها بودم. هر غروب دلتنگی هایم را با فرشته ها قسمت می کردم و غریبی عادت شیرین من شد. طوفان می وزید. اما من نمی لرزیدم. باران می بارید اما من دریا را می جستم. عطشم را فرات فرومی نشاند. مرا سرپناهی نبود جز آسمان. شبهای دعای کمیل مرا هزار پنجره می خواند و دلهایی که به رنگ شیعه بود. چشمانی مرا منتظر بود. مادری مهربان یاد مرا واگویه می کرد. زمزمه هایش را می شنیدم. با چشمانی منتظر! غربت من بیشتر و بیشتر می شد. دلم برای مویه های پرسوز می گداخت. می خواستم کسی مرا بخواند. پیشانی بندم را به مادری می سپرد. چفیه ام را به چهره می مالید و می گریست. گرد غربت را از چهره ام می زدود. مرا آغوش مهربانی در آغوش می گرفت. خاک را به گفت وگو می نشست. دمی مویه ای سرمی داد. از غربت نی برایم می خواند.
من که ماندم، مجنونم را لیلایی خواندند و دشت آواره من شد. سکوت لاله های همجوار، کانالها را پر می کرد و تماشا پی در پی دور می شد.
از که باید پرسید چرا عطش جواب لبهای من است ؟ از که باید پرسید چرا مشتی استخوان؟ از که باید پرسید پلاکهای همسفر من کجایند؟ از که باید پرسید این همه مظلومیت چرا بر خاک آرمیده است؟ از که باید پرسید چفیه های خونین در شلمچه چه می کنند؟ به که باید گفت: قمقمه های سوراخ هنوز در خاک غلط می خورند؟ کلاه های شکافته را فقط خورشید لبخند می نوازد. کودکی در شلمچه گله می کرد چرا دیگر خواب بابایم را نمی بینم؟ گناه از کیست?



سینه سوخته

دیریست که رابطه ام با خدا کم است

چیزی میان سینه من گوئیا کم است


با کلبه ، با سیاهی خود ، خو گرفته ام

ایمان من به پنجره یا نیست یا کم است


ای باد سینه سوخته آهسته تر بکوب

گرداب ، سخت و تجربه ناخدا کم است


مائیم و شرمساری یک خوشه زندگی

نوبت اگر چه هست در این آسیا کم است


ای کوشش نشسته به جائی نمی رسی

پایی برهنه ساز که دست دعا کم است


یا ایها الخلوص دو دستم به دامنت

کاری بکن که رابطه ام با خدا کم است

شعری از طلبه پایه اول خانم زینب رواخواه

عصاره بهشت دل نوشته

 

کربلا عصاره بهشت است و عاشورا آبروی عشق، اگر کربلا نبود هیچ گلی از زمین نمی رویید و مشام هیچ انسان آزاده ای حقیقت را استشمام نمی کرد اگر کربلا نبود عاشورا نبود واگر عاشورا نبود امروز عشق بر سر هر کوی و برزنی بیگاری نمی کرد .

حسین آمد و عشق را آبرو بخشید و عباس با دستان بریده و لبان خشکیده با مشکی زخمی عشق را سیراب کرد تا حرف و حدیثی باقی نماند . زینب عشق را تداوم بخشید و آن را در گستره زمین و آسمان منتشر کرد تا از آن پس تمام عاشقان وامدار حماسه عاشورا باشند .

کربلا قبله الهام عاشقان شد و عاشورا میعادگاهی برای آنان که می خواهند نماز عشق را در مهرابی به بلندای تاریخ بپادارند .

از آن روز زندگی معنا یافت که حسین علیه السلام بر کتیبه دلها نقش بست و عاشورا - این راز نهفته - مضمون تمام ناگفته ها شد .

طلبه پایه اول خانم زینب رواه خواه

«غدیر آغاز بیدارى»

نیمه راه حجه‏الوداع، آغاز بیدارى چشم‏هاى زمینیان بود. آسمان، در بلندى‏ها، سکته‏اى ملیح کرد تا شعر شعور على، در سینه عاشقانش سروده شود. آن روز، نگاه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، اشاره به جبروت کرد و آرامش على علیه‏السلام اشاره به ملکوت.
خورشید و ماه
با محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، هر چه بالا مى‏روى، بالاتر مى‏بینى و این لیاقت، تنها شایسته على علیه‏السلام است که در تسخیر قلب ملایک، سابقه‏اى دیرینه دارد. غدیر، آنجاست که شاخه‏هاى على علیه‏السلام و محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به اتصال پیوندى به نام فاطمه علیهاالسلام اوج مى‏گیرد و دوازده میوه امامت از شجره طیبه‏شان، به دامان عاشقان مى‏افتد. آنجا، دستان توحیدى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حجاب‏هاى ظلمانى را کنار مى‏زند تا آنچه از ناگفته‏هاى رسالت باقى مانده است، زمزمه کند.
مردم! بگویید به باد، به باران، به آفتاب و به آب که اینک على علیه‏السلام ، جانشین من است و در عبور روز و شب، ماه و خورشید، این‏چنین جایگاه خود را عوض مى‏کنند تا تاریکى، رهروانشان را نبلعد.
على حسن ختام رسالت
اینک محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، دست را به سمت آسمان بالا مى‏برد تا على علیه‏السلام را به همگان نشان دهد. این، حسن ختام زیباى رسالت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.
اینک، تنها وصى محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، بر سکّوى قلب‏ها، نشان افتخار و امامت را به سینه نورانى خویش مى‏آویزد تا عشق را دست به دست بچرخانند و به مقصد برسانند.
مکتب‏خانه على علیه‏السلام
آن روز، آنچه در ذهن محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏گذشت، اتصال راه‏هاى زمین به آسمان بود و این‏بار، مسافران را به جاده‏اى رو به آسمان هدایت کرد.
مردم، جهاز شتران را روى هم گذاشتند و محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با دستان على علیه‏السلام ، آسمان را براى همیشه به زمین پیوند داد و این‏گونه آموخت که براى رسیدن به معبود، چگونه دست نیاز بر دامان على و آل او دراز کنیم.
زیرنویس‏ها
خجسته باد پیوند «نبوت» و «امامت» در نقطه اوجى به نام غدیر خم که غدیر، گره محکمى است براى رشته دیانت.
غدیر خم، عید تکمیل رسالت مبارک باد!

غدير، اين بركه تنهايي

پیامبر(ص) فرمود:
کسی که بعد از من بر سر خلافت با علی(ع) بجنگد کافری است که با خدا و رسولش به جنگ برخواسته است و کسی که در علی شک داشته باشد کافر است
(بحارالانوار,ج21,ص83,-ج29,ص155)


آنچه خوبان همه دارند علی(ع) تنها دارد .

بركه در بركه، آواز بلند علوي‌ات طنين‌انداز شد، آسمان‌ها، كوه‌ها، دره‌ها، بيشه‌ها و درختان، تمام‌قد به احترام قامت هاشمي‌ات ايستادند، تاريخ، ثانيه‌هاي بي‌رمقش را به ياد مي‌آورد.
آفتاب لحظه‌اي ايستاد، همه ديدند كه به احترام تو، لحظه‌اي خورشيد روي نتابيد تا همه ببينند، نور تو از آفتاب بيشتر است؛ صداي تپش قلب‌ها حتي ريگ‌هاي بي‌خيال آن بيابان تفتيده را مجبور كرد،
سركي بكشند تا ببينند چه خبر است، پنجره‌هاي نداشته بيابان، باز شده بودند، كوير گوش شده بود تا بشنود هر آن‌چه بايد مي‌شنيد، رفتگان برگشتند، كاش رفتگان تاريخ هم برمي‌گشتند تا دوباره ببينند ….
فرشتگان، دوشادوش هم، آماده هلهله بودند، شايد جبرييل را هنگام ابلاغ پيام خداوند ديده بودند و پيام نوراني پيامبر را؛ محمد (ص) با هر نَفَسش، پيام خدا را مرور مي‌كرد.
بركه، خوشحال از حضور ناب يك عشق، موج، ‌موج، بوسه براي ابر‌ها مي‌فرستاد تا ابرها ببارند و عشق خداوند را بوسه‌باران كنند.
غدير، اين بركه تنهايي، اين جغرافياي تنهايي علي (ع)و فاطمه(س)، امروز مملو از جمعيت بود.


بهای این خون دفاع از حریم ولایت است

ای شهید گمنام تو پلاک را گم کرده ای و من هویتم را….
حمد و سپاس خدای بی نیاز و منان را سزاست که توفیق عهد و پیمان با خون سالار شهیدان و همزیستی و همبستگی را شهداء انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس را به ما عطا فرمود.
شهید وقتی به فکر فرو می روم ، می بینم چقدر من و تو وجوه اشتراک زیاد داریم:
من و تو هر دو لباس خاکی به تن داریم هر دو زمینی هستیم هر دو جهاد گریم هر دو عاشقیم هر دو گمنامیم هر دو ینظر بنور هستیم
هر دو لباس خاکی به تن داریم چون بسیجی هستیم هر دو زمینی هستیم اما تو آسمانی شدی هردو جهاد گریم تو در راه خدا و ارزش ها و من برای زیاده طلبی هر دو عاشقیم تو عاشق مولا و من عاشق دنیا هر دو گمنامیم تو پلاک را گم کرده ای و من هویتم را هر دو نظاره گر نور هستیم
من کجا و تو کجا که شنیدم چقدر راحت چشمت را به روی دنیا و همه لذات آن بستی چشمت را به همه چراغ های چشمک زن شهر بستی
همان چراغ هایی که مصداق بارز ” یخرجونهم من النور الی الظلمات ” است و تو اما چشمت به دنبال ستارگان پر فروغ آسمان بود که مصداق عینی ” یخرجونهم من الظلمات الی النور ” است و همین شد که خود نیز آسمانی شدی .
چه اکسیر شفا بخش بیدارگری خواهد شد ، قطرات خونت که با خاک های شلمچه یا طلائیه یا شاید با آب های اروند همراه شد تا در خون سیدالشهداء علیه السلام حل شود تا برای من که بعد از سال ها به یاد تو افتاده ام فریاد هوشیاری باشد که ای انسان آیا خبر داری بهای این خون چیست؟
وقتی در خاک هایی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم صدایت را شنیدم ….
فریاد میزدی بهای این خون حفظ اسلام است
بهای این خون زنده ماندن راه سیدالشهداء علیه السلام است
بهای این خون دفاع از حق از دست رفته امامنان علیهم السلام است
بهای این خون دفاع از حریم ولایت است
ولایت یعنی همه هستی من که حاضر شدم خونم را به پای درختش بریزم تا ثمر ببخشد
و جمله آخری که شنیدم را فراموش نمی کتنم که گفتی حال اگر با من همراه و هم قسم می شوی باید در راه دفاع از ارزش های الهی هرچه داری فدا کنی