خورشید من بر آی
دل را ز بیخودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمیرسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوی سرکشات
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
بوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمیکنم
تقدیر غصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
شعری از مقام معظم رهبری
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط mirshafi در 1393/10/14 ساعت 08:22:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید