عید عشق و ایمان
اما خدایا چه سخت و طاقت فرساست این آزمایش. در دل ابراهیم آشوبی به پا است و صدای امواجی پریشان را در قلبش میتوان حس کرد. اشکهایش چون پرده حریر چشمانش را پوشانده بود. خدایا از چه بگویم از ماه یا خورشید از صحرا یا دشت از اشک یا عشق یا از خنجری که در برابر گردن اسماعیل به اذن خدا دیگر سخت نبود و توان مقاومت از دست داد. تیغ بر گلوی فرزند میچرخید، ولی نمیبرید.
و ناگاه ندای جانبخشی به گوش میرسد ندایی که تکههای شکسته قلبش را به هم نزدیک میکند. ناگهان قوچی برای قربانی شدن در پیش چشمان ابراهیم نمایان شد و هاتفی ندا داد. ابراهیم! تو از این آزمون سربلند بیرون آمدی؛ پس دوستی خدا گوارایت باد! آری خداوند به جای اسماعیل قوچی را به قربانگاه فرستاد و پسر را به پدر بخشید. آری ابراهیم سربلند بود، خنجر را رها کرد و اسماعیل را در آغوش کشید. ابراهیم نبی آرام میگیرد. او نمونهی بالا از بزرگمردانی میشود که زندگی را زیبا دور میزند. و چنین روزی عید نام میگیرد عید عشق و ایمان، عید قربان.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط mirshafi در 1396/06/10 ساعت 12:45:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |