والسابقون

بدجوری ترسیده بودیم . به حالت آماده باش کامل قرار گرفتیم . اگر دشمن ما را می دید، کارمان تمام بود ؛ یا کشته می شدیم یا اسیر که در ان صورت چون نیروی اطلاعاتی بودیم عاقبت بدی در انتظارمان بود . تعدادمان کم بود . احساس کردیم میان نیروهای دشمن گیر افتاده ایم و دیگر راه فرار نداریم . چاره ای نبود . باید می پردیم آن طرف نهر ، پشت نخل ها ، از روی نهر که عبور کردیم ناگهان خشکمان زد ! آنها با تسلط کامل ، ما را دیده بودند . جلو آمدند و یکی یکی ما را در آغوش کشیدند . آقا هم وسط ایستاده بود ، با همه گرم گرفت و روبوسی کرد . شناسایی شان تمام شده بود و داشتند برمی گشتند . با دیدن آقا در خط دشمن ، هم روحیه گرفتیم و هم شرمنده شدیم !

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.